چطور احساسم را بروز بدم؟
حدود 2 سال میشه که با هم آشنا شدیم . اما من به خاطر اینکه خواهرم زندگی موفقی نداشته و جدا شده و هم اینکه مدام از طرف مادرم سرزنش میشم که رابطه رو تمام کنم به خاطر اینکه هنوز نتونسته کار مناسبی پیدا کنه تحت فشارم .. و از بیان احساساتم واهمه دارم و دیدم به ازدواج واقعا بد شده و فکر میکنم که هر کسی که ازدواج میکنه بالاخره به یه پایان ناخوشایند میرسه.
تمام این افکار باعث شده که به رابطه احساسی حسی نداشته باشم اما طرف مقابلم میدونم که عاشقمه ولی من از خودم تردش میکنم و ازش بار ها خواستم که از زندگیم بره بیرون ولی به هیچ عنوان اینکارو نمیکنه..گاهی وقتا به خاطر بی توجه بودنم نسبت بهش بهم شک میکنه که شاید دوسش ندارم یا فکرم جای دیگست و این خودش من رو بیشتر عصبی میکنه.. دوس دارم رابطمون بهتر شه و حسم رو بهش بگم ولی واهمه دارم لطفا راهنماییم کنید.
واقعا از ته ته دلت باهاش صادق باش . از همه درد ودلت و مسائل و مشکلاتت صادقانه براش توضیح بده. من نقش اون یکی ادم رو توی زندگی شما دارم . فقط باهاش صادق باش . . . اون شما رو دوست داره و هیچ وقت رهات نمیکنه . پس با این کارات خودت و اونوعذاب نده. یکم به بیچاره اعتماد کن.
سلام مونا جون.من و آیدین 6 ساله که با هم دوستیم از 20 سالگی.الان میخوایم با هم ازدواج کنیم،به کمک خدا. آیدینم تا 4 سال اول رابطه مون کارش ثبات نداشت و خیلی ام مسؤلیت پذیر نبود.اما از نظر عاطفی خیلی به هم وابسته بودیمو همیشه به هم ابراز عشق و علاقه میکنیم.هر روز یا حتی هر ساعت.این باعث میشه آدم انگیزه واسه ادامه ی رابطه و موفقیت تو اون رابطه توش قوی شه.الان آیدین یکی دیگه شده :-) خودمم باورم نمیشه. از ابراز عشقو غلاقه هیچوقت هراس نداشته باش،ابرازش اصلا ترس و رنج نداره حتی اگه به ناکامی ختم شه :yes: اما انکارش مطمئنا آسیب زننده و مخربه.کاری نکن که بعدا خدای نکرده خودتو سرزنش کنی.برو ببینم چیکار میکنی ;-) شاد باشی عزیزم.برات دعا میکنم.
موناجان بهش بگو به پسره.بگو دلیل این رفتارات چیه.اینجوری یه تیرو دونشونم کردی .بااین کار دوباره عشقشو اگه داشته باشه…بهت ثابت میکنه.بگو مشکل من اینه. اگه دوست داشته باشه راه حلی جلو پات میذاره تا درست شه.هم مشکلت حل میشه هم معلوم میشه که چقد دوست داره که تلاش میکنه برای پیدا کردن راه حل یا نه! :yes:
موفق باشی عزیزم
مونای عزیز شاید اگه این آقا از احساس شما باخبر بشه انگیزه ی بیشتری برای پیدا کردن کار داشته باشه پس این فرصت رو بهش بده …البته خودت بهتر از همه ی ما روی این آقا شناخت داری .ولی بهتره آروم آروم جلو بری منظورم اینه که یه دفعه خیلی احساساتی نشو…..
راستش رابطه ی ما خیلی پیچیدست اگه بخوام کامل بگم یه کتاب قطور میشه. ما از طریق نت با هم آشنا شدیم و اون خارج از کشور زندگی میکرد و چون خانواده من راضی نشدن که من ازشون دور باشم به ایران اومد.. خانواده اون راضی به موندنش نیستن . . خانواده ی من دلشون میخواد یه زندگی اروم و نرمال رو شروع کنم. یه پسری که کارو زندگیش مشخص باشه. در حالی که اون هنوز به خیلی شرایط اینجا عادت نداره . از طرفی من هم درسم تموم شده و کار در مورد رشته خودم نیست و میخوام برای ارشد بخونم ولی از طرف خانواده زیر ذربینم. در جواب دوستمون باید بگم که مامان من مخالف این دوستی بود. با این اوصاف تو منگنه ام .. به خاطر همین از ابراز احساسم میترسم . از اینکه کم بیارم تو این وضعیت واز مسِولیت حرفم شونه خالی کنم. گاهی اوقات میگم ولی اونقدری نیست که اون رو آروم کنه و خیالش از بابت من و حسم راحت باشه.
خوب مونا جان این اقا پسر از چند سالگی رفته خارج از کشور؟
الان محصل هست؟
دلیل اینکه خانوادش به موندنش راضی نیستند چیه؟
خودش چی؟؟ خودش هدفش و قصدش چیه؟ خودش چه
برنامه ای برای ایندش داره؟؟
18 سالش بوده رفته و تو این 7 8 سال جا پاش محکم شده بوده و کار و درسش خوب بوده ولی اینجا هیچ . دلیل مخالفت خانوادش هم همین بود. میگه حل شده این مسئله ولی مادرش خیلی سرد باا من برخورد کرد و باعث همه این مشکلات رو من میدونه. قصدش اینه با زبانی که خونده کار پیدا کنه و به کمک باباش خونه بخره بعد رسمیش کنه.! که همین کلی زمان میبره و من از طرف خانواده نهی میشم برای ادامه این دوستی که از نظرشون صلاح نیست :cry:
من کاملا با خاتون عزیز موافقم
دوم اینکه مادرت از روز اول میدونستند که این اقا پسر شاغل نیستند پس وقتی اجازه دادند این رابطه 2 سال ادامه پیدا کنه یعنی حداقل 50% جریان رو پذیرفتند
به نظرم با مادرت صحبت کن ارومشون کن چون هم نگران ایندت هستند هم به خاطر دیدن زندگی خواهرت بیشتر نگرانت هستند خوب این طبیعی است ولی باید ارومشون کنی و اینکه این اقا پسر همیشه که بدون شغل نمیمونند پیذا میشه نیاز به صبر و زمان دارد
همیشه به نیمه پر لیوان نگاه کن و به زندگی انسانهای موفق همه ما ادمها شکست رو تجربه میکنیم مهم اینجاست که به شکست به چه دیدی نگاه میکنی؟
ایا شکست را تجربه ای برای پیروزی ایندت میدونی یا اینکه خودت رو سرزنش میکنی و جز یه ادم شکست خورده روی خودت حسابی باز نمیکنی و حال و ایندت رو به خاطر حسرت گذشته نابود میکنی؟؟ میخوام بگم از زندگی خواهرت درس بگیر
اگه واقعا دوستش داری احساستو بهش بگو، بذار اونم از احساست باخبر بشه و یکطرفه نباشه چون ممکنه با این شرایط ازت فاصله بگیره و فکر کنه هیچ علاقه ای بهش نداری، میتونی شرایط هم بهش بگی ک از چه چیزی واهمه داری شاید کمکت کرد. زندگی پستی و بلندی زیاد داره ولی چرا ما همیشه به جنبه منفی موضوع نگاه کنیم. به خدا توکل کن
مونا جان، عزیزم…اول اینکه شما مسئول رابطه ی کسی نیستی، دوم اینکه اگر به نتیجه ی خیلی چیزها نگاه کنیم ممکنه مایوس بشیم، اما کافیه به راه نگاه کنیم و راه رو بسازیم، به نظرم نتیجه می تونه تغییر کنه..
به نظرم قدر این رابطه ی دو نفره رو بدون و مراقبش باش و بدون هیچ چیز و هیچ کس همیشگی نیست، پس قدر داشته های الانت رو بدون و از زندگی لذت ببر. میدونم که جدایی ها زیاد شده، اما دلیل نمیشه…زندگی ادامه داره و عشق در جریانه…چراغ امیدت دستت باشه و ادامه بده، دو سال زمان کمی نیست، پس نشکنش…
عزیزم منا جون خوب برو بهش بگو که نسبت بهش حس داری چرا خودتو شکنجه میدی هم اونو
طرد منظورم بود البته :mail: امکان اصلاح نیست یا من پیدا نمیکنم :whistle: