بشدت تحقیرم کردن
۱۰روزه رفتم سرکار. این مدت خیلی بهم سخت گذشت جدای از اینکه هیچ اعتماد بنفسی ندارم و خیلی حساس و خودخورم، همکارم که باید کار ازش یاد میگرفتم مدام بهم توهین میکرد و نیش خند میزد.با مدیرمون این مساله مطرح کردم (اینم بگم که مدیر خودش از این دختره اصلا دل خوشی نداشت)،بعد از یکی دوروز منو خواست و بهم گفت این دختره خوبیه محشره این جوریه اونجوریه!!!!!!!!!!دیروز اومده اینجا زار زار گریه کرده ،تو برو رفتارتو درست کن.تو میخوای از این ادم چیز یاد بگیری هر جور که اون میگه باید باشه… حالا چند روز از اون قضیه گذشته و روز به روز مدیرمون بیشتر و بیشتر به من توهین میکنه و به عمد رد حضور من به اون دختر عزت و احترام بیشتری میذاره
من خجالت میکشم با کسی در این مورد حرف بزنم ، چیکار کنم؟دیگه نمیتونم اونجارو تحمل کنم
امتیازت به این سوال چنده؟
برو تو کارای هنری خیلی درامد داره
عزیزم من جات بودم سفت وسخت کار رو یاد میگرفتم تا اون دختره بسوزه الان دوره رقابته کم نیار اعتماد به نفست رو ببر بالا برای کسب مهارت اولش سختی داری بعد اسون میشه اهمیت نده بیشتر میسوزند تو اینترنت و خوندن کتاب مهارتت رو ببر بالا توکل کن به خدا
خب کارتو عوض کن چرا انقدر سخت میگیری؟؟
به نظر من ، شما اول باید شوهر کنید
یه شوهر درست و حسابی
آقا ببخشید شوهر چه ربط ملموسی به ازدواج داره دقیقا :scratch:
ببخشید شوهر دقیقا کجای مساله رو حل میکنه؟؟؟؟؟نکنه آرامبخش یا روان پزشکه؟ :scratch: B-) :dislike: :D :D :yahoo: :yahoo: :yahoo: :cry:
خانومی راستش من با آذر جان موافقم ، از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون منم یکم همین طوری بودم یعنی نه که خیلی ولی گاهی اوقات تو مدرسه از طرف بعضی از بچه ها ضایع میشدم تا ی حرفی میزدم سریع اونا منو ضایع میکردن منم تصمیم گرفتم که با هر کسی متناسب با خودش رفتار کنم چون گاهی وقتا وقتی جوابشونو نمیدی و مراعاتشونو میکنی فک میکنن نمیتونی جواب بدی ، از اون به بعد دیگه کسی جرئت نکرد چیزی بهم بگه ولی در مورد شما اینو بگم که هیچ وقت تحت هیچ شرایطی دشمنی و تفرتو آشکار نکن ای کاش میذاشتی تموم کارا رو بهت یاد بده بعد ابراز ناراحتی میکردی ، حالا هم اگه به این کار نیازی نداری و میتونی ی جای دیگه کار کنی دیگه اونجا نرو ولی اگه نمیتونی با ی هدیه حلش کن من همیشه با دختر خالم که 2 سال از من کوچیکتره مشکل داشتم راستش همین الانم ازش خوشم نمیاد به خاطر رفتارای باباش ولی ی روز به عنوان هدیه ی تولد ی چیزی براش گرفتم و از اون به بعد دیگه با هم بحث نکردیم
موفق باشی خانومی ولی سعی کن در هر شرایظی که هستی خونسرد باشی :yes:
سلام نفیسه جون،از صمیمیتت ممنونم.وقتی کسی بهم توهین میکنه،چیزی نمیگم و تو خودم میریزم بهم ریخته و افسرده میشم،بشدت احساس تنهایی و تحقیر میکنم که دست اخر از دست دادن خونسردیم کمترین اتفاقیه که میفته.
همیشه هم اخر سر کار به جاهای باریک میکشه،دیگه از اینکه همیشه مجبورم هرجا میرم با هرکسی دعوام میشه خسته شدم، حتی کسایی که دوستشون دارم. :unsure:
یه چیز خنده دار بگم….میدونی گاهی فکر میکنم شخصیت جیگر رو از من الهام گرفتن. :yes:
اگر اونجا واقعا اذیت میشی نرو
البته این رو هم بگم که شما با این اعتماد به نفسی که داری هر جای دیگه هم بری احتمالا با این مشکل رو به رو میشی
دوست من اول خودت رو تغییر بده
سلام عزیزم خب نرو اونجا سرکار چه کاریه انقدر خودتو اذیت کنی ..درضمن حتما بایداعتماد ب نفست رو بالا ببری و این جسارت رو بدی ک توام بتونی از خودت دفاع کنی و جواب دیگران رو بدی
سلام زهره جون.امروز نرفتم و حالم هم بهتر شده,ممنونم ازت
من مىترسم,از اينکه کسى با عصبانيت نگاهم کنه يا تن صداشو ببره بالا.به خودمم ميگم اصلا شايد حق با بقيست.
:scratch: :scratch:
:cry: :cry: :cry: :cry: