من ازدواج دوممه,همسرم یه پسر ۱۵ساله داره که با مادرشوهرم میمونه,مادرشوهرم همیشه سعی میکنه شوهرمو ازم دور کنه و بچسبوندش به پسرش,نمیدونم با این کارش چیکار کنم,خیلی هم ناراحت میشم,میشه راهنماییم کنید؟؟من ارتباطم با خانواده ی همسر قبلیم خیلی خوب بود,با مادرش دوست بودیم صمیمی,اما با خانواده همسر جدیدم نمیتونم راحت و صمیمی باشم,میترسم باهاشون صمیمی شم انتظارشون ازم بره بالا,بعضی رفتاراشون اینو نشون میده,احساس میکنم ادمای فرصت طلبو سواستفاده کنن,یبار رفتیم شبو بمونیم خونه مادرشوهرم,مادرشوهرم به همسرم گفت که تو شبو با پسرت بخواب!!منم خیلی ناراحت و عصبی شدم,اما صدامو درنیاوردم,چند باری اینجور موارد پیش اومده,میبینم خانوم میخواد شوهرمو ازم دور کنه.. اینجور موقع ها من با شوهرم چجوری برخورد کنم,رفتارم چجوری باشه؟؟من به همسرم خیلی محبت میکنم و برا همینم شوهرم جذب منه و دوس داره کلا باهم باشیم,اما وجوده پسرشو اون رفتارای مادرشوهرم نمیزاره,راهنماییم کنید,لطفا
عزیزم سه هفته بعد از ازدواج زمان زیادی نیست،به خواهراش فرصت بده خودشون رو به جدایی از برادرشون عادت بدن،بالاخره سالها در کنار هم بودن! گرچه میدونم برات چقدر سخته اما اگه شوهرت رو تحت فشار بذاری که ارتباط رو قطع کنه ناگهانی خیلی مشکل بوجود میاد :) صبور باش و به خودت تلقین نکن که از خانواده شوهرت بدت میاد. اگر واقعا به دلایل منطقی دوستشون نداری یه رفتار عادی داشته باش و سنگین و متین که به قولی آتو ندی دستشون و حرمتها حفظ بشه و رابطه خوبی داشته باشین.
من همیشه فکر میکنم شوهرم هم از خونواده من خوشش نمیاد البته منم همینطور زیاد راحت نیست ولی من به حرفهاشون اهمیت نمیدم چون فکر میکنم در هفته یه بار قابل تحملند و سرم گرم بچه هام هست و کلا ساکتم مگر سوالی ازم بکنند
منم از خونواده شوهرم راضی هستم واقعا گلن
خوشحالم ازین بابت
دوتا خواهرشوهر دارم و 4تا برادرشوهر که یک از یک ماه ترن
ولی باید این مطلب رو هم درنظر بگیریم دو طرفه باید خوب بود
اگه یه طرف همش خوب و طرف دیگه همش بد مطمئن باشید که خوبی طرف خوب هم به بدی مبدل میشه
پس باید یکم بلند فکر کنیم و راحت زندگی کنیم و سخت نگیریم و الا اولین کسی که لطمه میخوره خودمونیم
من که ازخانواده شوهرم راضی هستم واقعا خوبن سه خواهرشوهردارم که ماهن یه برادرشوهرهم دارم که مثل داداشام دوسش دارم یه مادرشوهرگل هم دارم که جای مامان خدابیامرزمه ولی متاسفانه خیلی خیلی دوست داشتم پدر شوهرم درکنارمون بود واقعا واقعا ازصمیم قلب دوسش داشتم ودارم.
سلام
به نظر من اصلا منطقی نیست که بگیم کسی رو عاشقانه دوست داریم ولی دوست نداریم با خانواده ش ارتباط داشته باشیم و اونا رو دوست داشته باشیم .کسی که این حرف رو می زنه باید پیش خودش فکر کنه که پس معشوقش از کجا بوجود اومده مگه میشه آدم بی خانواده باشه. تازه اگر مردی رو دیدید که به خانواده اش اهمیت میده بهش اعتماد کنید چون به شما هم اهمیت خواهد داد.من 9 ماهه که عقد کردم عاشقانه خانواده همسرم رو دوست دارم و در کنارشون به آرامشی می رسم که همیشه دنبالش بودم. محال ممکنه که شما خوب باشید و این خوبی شما نتونه دیگران را در برابرتون خوب کنه البته خوبی قلبی نه فقط ظاهری. سعی کنید قلبا خوب باشید اینجوری خود به خود خوبیها به طرفتون میاد. من به خاطر اینکه هیچ وقت حس بدی نسبت به خواهرای گل همسرم پیدا نکنم اصلا و تحت هیچ شرایطی جمله ” خواهر شوهر ” رو که یه بار منفی داره به کار نمی برم بلکه همیشه به اونا میگم “خواهرای همسرم” اینجوری حس بد “خواهر شوهر” رو از بین می برم.در ضمن هیچ وقت پیش همسرتون از خانواده ش بد نگید چون اونا پاره ای از وجودش هستند مثل خودمون که خانواده مون پاره ای از وجودمون هستند. “آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند ” همین جمله به ظاهر ساده دنیامون رو به زیبایی می سازه.]
به امید داشتن زندگی شاد ، خوشبخت و سرشار از آرامش و سلامتی برای همه مردمان کره خاکی
سلام
منم با نظر شما موافقم
من خواهر همسرمو مثل خواهر خودم و مادرشو مثل مادر خودم میدونم
اونا هم منو همینطور دوس دارن.خیلی مهربونن.انگار خانواده خودمن.
اگه آدم شوهرشو واقعا دوس داشته باشه خانوادشم خانواده خودش میدونه.
انشاءالله همگی موفق باشین و زندگیتون پر از خیر و برکن باشه.
سلام من
4 ساله که ازدواج کردم یه زندگی خیلی معمولی داریم ازشوهرم خیلی راضیم و دوسش دارمفقط يی مشکل دارم اونم اینه که تعطیلات عید که میشه همش سر بیرون رفتن باخانواده هامون مشکل پیدا میکنیم خانواده شوهرم یعنی دايي و خاله هاش تعداد شون زیاده و شوهرم میخواد که هرروز با اونا بیرون باشه و شبها هم تا ساعت 3 نصفه شب دور هم باشن وقتی میگم بهش که امروز با خانواده من بيرونن بريم غصه دنیا ميگيردش اصلا انگار من آدم نيستمو دل ندارم من اصلا خوشم نميادازشون خیلی شلوغن خیلی اذیتممیشم ولی بیشترین علت ی که من بدم ميادازشون اینه که شوهرم خیلی بهشون ارزش میده. همش ميحوادباهاشون باشه توروخداکمک کنيدمن چيکارکنم :-( :-( :-(
(محدثه)اصلا باهاتون موافق نيستم درمورد اينكه اگر شوهرخوبى دارى حتما خانوادش خوب تربيتش كردن و خوبن ! هميشه اينطور نيست يكى از عزيزان هستن كه شوهرشون به هيچ عنوان زير دست پدر ومادر بزرگ نشده چون هردو مشكل دار بودند و به معاناى واقعى گله اين پسر
والبته بگم خودم روانشناسى ميخونم و درمورد مشكلات ازدواج تحقيق ميكنم
من همیشه توی زندگیم سعی کردم که این حدیث رو بخاطر داشته باشم.هر چیزی رو برای خودت دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش.و بالعکس. بالاخره منی که عروس این خانوادم در خانواده ی خودم و در برابر همسر برادر خودم یک خواهر شوهر محسوب میشم.نباید به صرف مادر شوهر یا خواهر شدن بودن برچسب به کسی زد.متاسفانه گاهی اوقات در زندگی پیش میاد که ما به همدیگه به چشم خواهر شوهر,عروس، مادر زن و … نگاه می کنیم.باید همه رو به یک چشم دید باور کنید اینطوری زندگی بهتره.ولی متاسفانه ما انسانهای فانی خودمون رو در خیلی حرف و حدیث ها و اعمال بیهوده غرق میکنیم.موفق باشی عزیزم.
انشاالله که در آینده هم با خواهر شوهر هاتون مشکل پیدا نکنید ولی خداوکیلی شش تا خواهرشوهر هم خیلی زیاده ، من اگه جای شما بودم ، زیاد با اونا رفت و آمد نمی کردم که دخالت هاشوک کمی کمتر بشه ، باهاشون هم خیلی جدی و خوشک رفتار می کردم که فکر نکنن که از پسشون بر نمی یام، ولی در این حال باید با سیایت رفتار کرد که کدورت هم پیش نیاد.گفتنش راحته ولی عمل کردنش خیلی سخته. موفق باشی :rose:
عزیزم اونا خواهر برادرن عادی کع باهم در تماس باشن زیاد سخت نگیر و ناراحت نباش چون معلوم تو خیلی زن خوبی هستی و به شوهرت احترام میزاری . بابت ایم کاچی خوشمزه هم ممنونم خیلی عالیه با این سایتت معلومه یه دست گل روی زمینی گلم!!! :heart: :heart: :heart:
رفتار باید همونی باشه که خود ادم دوسداره با اقوام وفامیلش داشته باشن…
پس هرچقدر احترام و درک و لطف و محبت به خانواده شوهر بیشتر باشه نتیجه اش و در خانواده خودت وفامیل خودت خواهی دید و لذت خواهی برد..
پس سخت نگیر که سخت نگیرن بت…
به نظر من هر کی ازدواج کرده در واقع خونواده طرفو هم قبول کرده همیشه به چشم خونواده خودش بایستی به اونورم نگاه کنه چن همدل و همراز شما هستن اگه خوب باشی اوناهم خوبن و در غیر اینصورت …. به نظر من با دید مثبت به همه چی نگا کردن بهترین ابزاره…. و احترام خودتو و همسرتو همیشه پیش اونا حفظ کن تا بهونه ای دست خونواده خودتو و اونا ندی مهم شوهرتو و تو و اونا حامیای شما موفق باشی…
مي دونين اوايل ازدواج همه به خاطره فرهنگ هاي متفاوت و سبك گويش هاي متفاوت دچار اختلاف مي شن.
وچون حساسيت در اوايل خيلي زياده به خاطره اينكه عضو جديد به خوانواده وارد شده همه كسايي هستن كه بخوان موش بدونن.
به نظر صبر كني بهتره !اگه شوهر عاقلي داشته باشي كه منطقي فكر مي كنه بهش بگو ولي زياد پر رنگ نكن اگه ماجرايي بوده چون مردها در نهايت سمت خانوادشون رو مي گيرن.البته طوري كه خودت متوجه ميشي به چه ظرافتي اين كار رو مي كنن.سخته همه رو دوست داشتن و خوشمون اومدن ازشون.پس بي خيال شو خودت باش مثل همون وقتي كه شوهر نداشتي.
اگه قبل از ازدواجت کلا ذهنیت بد نسبت به خانواده شوهر داشتی سعی کن این ذهنیتت رو از بین ببری.
اگه شوهرت همسر خوب ومهربانیه به این فکر کن که همسرت تربیت شده خانوده اش هست و حتما خانواده خوبی خوبی داشته که الان همسرت هم فرد خوبیه.
سعی کن بهشون محبت کنی.از ته قلب دوسشون داشته باشی.
وقتی محبت آدم از ته ته قلب باشه مطمئن باش به دل طرف مقابل هم میشینه.
خوش بین باش.
سعی کن تا اونجایی هم امکان داره مشکلاتت رو با خانواده همسرت به زندگی مشترکت وارد نکنی.
من که زندگیم خراب شد از دست فامیل شوهر. دق کردم از دستشون بخدا.
سعی کن کم کم رابطه ت رو محدود کنی
منم همینطور. خدا سزاشون رو بده
من ازدواج دوممه,همسرم یه پسر ۱۵ساله داره که با مادرشوهرم میمونه,مادرشوهرم همیشه سعی میکنه شوهرمو ازم دور کنه و بچسبوندش به پسرش,نمیدونم با این کارش چیکار کنم,خیلی هم ناراحت میشم,میشه راهنماییم کنید؟؟من ارتباطم با خانواده ی همسر قبلیم خیلی خوب بود,با مادرش دوست بودیم صمیمی,اما با خانواده همسر جدیدم نمیتونم راحت و صمیمی باشم,میترسم باهاشون صمیمی شم انتظارشون ازم بره بالا,بعضی رفتاراشون اینو نشون میده,احساس میکنم ادمای فرصت طلبو سواستفاده کنن,یبار رفتیم شبو بمونیم خونه مادرشوهرم,مادرشوهرم به همسرم گفت که تو شبو با پسرت بخواب!!منم خیلی ناراحت و عصبی شدم,اما صدامو درنیاوردم,چند باری اینجور موارد پیش اومده,میبینم خانوم میخواد شوهرمو ازم دور کنه.. اینجور موقع ها من با شوهرم چجوری برخورد کنم,رفتارم چجوری باشه؟؟من به همسرم خیلی محبت میکنم و برا همینم شوهرم جذب منه و دوس داره کلا باهم باشیم,اما وجوده پسرشو اون رفتارای مادرشوهرم نمیزاره,راهنماییم کنید,لطفا
عزیزم سه هفته بعد از ازدواج زمان زیادی نیست،به خواهراش فرصت بده خودشون رو به جدایی از برادرشون عادت بدن،بالاخره سالها در کنار هم بودن! گرچه میدونم برات چقدر سخته اما اگه شوهرت رو تحت فشار بذاری که ارتباط رو قطع کنه ناگهانی خیلی مشکل بوجود میاد :) صبور باش و به خودت تلقین نکن که از خانواده شوهرت بدت میاد. اگر واقعا به دلایل منطقی دوستشون نداری یه رفتار عادی داشته باش و سنگین و متین که به قولی آتو ندی دستشون و حرمتها حفظ بشه و رابطه خوبی داشته باشین.
من همیشه فکر میکنم شوهرم هم از خونواده من خوشش نمیاد البته منم همینطور زیاد راحت نیست ولی من به حرفهاشون اهمیت نمیدم چون فکر میکنم در هفته یه بار قابل تحملند و سرم گرم بچه هام هست و کلا ساکتم مگر سوالی ازم بکنند
منم از خونواده شوهرم راضی هستم واقعا گلن
خوشحالم ازین بابت
دوتا خواهرشوهر دارم و 4تا برادرشوهر که یک از یک ماه ترن
ولی باید این مطلب رو هم درنظر بگیریم دو طرفه باید خوب بود
اگه یه طرف همش خوب و طرف دیگه همش بد مطمئن باشید که خوبی طرف خوب هم به بدی مبدل میشه
پس باید یکم بلند فکر کنیم و راحت زندگی کنیم و سخت نگیریم و الا اولین کسی که لطمه میخوره خودمونیم
من که ازخانواده شوهرم راضی هستم واقعا خوبن سه خواهرشوهردارم که ماهن یه برادرشوهرهم دارم که مثل داداشام دوسش دارم یه مادرشوهرگل هم دارم که جای مامان خدابیامرزمه ولی متاسفانه خیلی خیلی دوست داشتم پدر شوهرم درکنارمون بود واقعا واقعا ازصمیم قلب دوسش داشتم ودارم.
سلام
به نظر من اصلا منطقی نیست که بگیم کسی رو عاشقانه دوست داریم ولی دوست نداریم با خانواده ش ارتباط داشته باشیم و اونا رو دوست داشته باشیم .کسی که این حرف رو می زنه باید پیش خودش فکر کنه که پس معشوقش از کجا بوجود اومده مگه میشه آدم بی خانواده باشه. تازه اگر مردی رو دیدید که به خانواده اش اهمیت میده بهش اعتماد کنید چون به شما هم اهمیت خواهد داد.من 9 ماهه که عقد کردم عاشقانه خانواده همسرم رو دوست دارم و در کنارشون به آرامشی می رسم که همیشه دنبالش بودم. محال ممکنه که شما خوب باشید و این خوبی شما نتونه دیگران را در برابرتون خوب کنه البته خوبی قلبی نه فقط ظاهری. سعی کنید قلبا خوب باشید اینجوری خود به خود خوبیها به طرفتون میاد. من به خاطر اینکه هیچ وقت حس بدی نسبت به خواهرای گل همسرم پیدا نکنم اصلا و تحت هیچ شرایطی جمله ” خواهر شوهر ” رو که یه بار منفی داره به کار نمی برم بلکه همیشه به اونا میگم “خواهرای همسرم” اینجوری حس بد “خواهر شوهر” رو از بین می برم.در ضمن هیچ وقت پیش همسرتون از خانواده ش بد نگید چون اونا پاره ای از وجودش هستند مثل خودمون که خانواده مون پاره ای از وجودمون هستند. “آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند ” همین جمله به ظاهر ساده دنیامون رو به زیبایی می سازه.]
به امید داشتن زندگی شاد ، خوشبخت و سرشار از آرامش و سلامتی برای همه مردمان کره خاکی
:yahoo: ايول منم همین مشکلی دارم اصلا از خونواده ی شوهر خوشم نمياد یعنی فامیلاش
سلام
منم با نظر شما موافقم
من خواهر همسرمو مثل خواهر خودم و مادرشو مثل مادر خودم میدونم
اونا هم منو همینطور دوس دارن.خیلی مهربونن.انگار خانواده خودمن.
اگه آدم شوهرشو واقعا دوس داشته باشه خانوادشم خانواده خودش میدونه.
انشاءالله همگی موفق باشین و زندگیتون پر از خیر و برکن باشه.
سلام من
4 ساله که ازدواج کردم یه زندگی خیلی معمولی داریم ازشوهرم خیلی راضیم و دوسش دارمفقط يی مشکل دارم اونم اینه که تعطیلات عید که میشه همش سر بیرون رفتن باخانواده هامون مشکل پیدا میکنیم خانواده شوهرم یعنی دايي و خاله هاش تعداد شون زیاده و شوهرم میخواد که هرروز با اونا بیرون باشه و شبها هم تا ساعت 3 نصفه شب دور هم باشن وقتی میگم بهش که امروز با خانواده من بيرونن بريم غصه دنیا ميگيردش اصلا انگار من آدم نيستمو دل ندارم من اصلا خوشم نميادازشون خیلی شلوغن خیلی اذیتممیشم ولی بیشترین علت ی که من بدم ميادازشون اینه که شوهرم خیلی بهشون ارزش میده. همش ميحوادباهاشون باشه توروخداکمک کنيدمن چيکارکنم :-( :-( :-(
(محدثه)اصلا باهاتون موافق نيستم درمورد اينكه اگر شوهرخوبى دارى حتما خانوادش خوب تربيتش كردن و خوبن ! هميشه اينطور نيست يكى از عزيزان هستن كه شوهرشون به هيچ عنوان زير دست پدر ومادر بزرگ نشده چون هردو مشكل دار بودند و به معاناى واقعى گله اين پسر
والبته بگم خودم روانشناسى ميخونم و درمورد مشكلات ازدواج تحقيق ميكنم
من همیشه توی زندگیم سعی کردم که این حدیث رو بخاطر داشته باشم.هر چیزی رو برای خودت دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش.و بالعکس. بالاخره منی که عروس این خانوادم در خانواده ی خودم و در برابر همسر برادر خودم یک خواهر شوهر محسوب میشم.نباید به صرف مادر شوهر یا خواهر شدن بودن برچسب به کسی زد.متاسفانه گاهی اوقات در زندگی پیش میاد که ما به همدیگه به چشم خواهر شوهر,عروس، مادر زن و … نگاه می کنیم.باید همه رو به یک چشم دید باور کنید اینطوری زندگی بهتره.ولی متاسفانه ما انسانهای فانی خودمون رو در خیلی حرف و حدیث ها و اعمال بیهوده غرق میکنیم.موفق باشی عزیزم.
انشاالله که در آینده هم با خواهر شوهر هاتون مشکل پیدا نکنید ولی خداوکیلی شش تا خواهرشوهر هم خیلی زیاده ، من اگه جای شما بودم ، زیاد با اونا رفت و آمد نمی کردم که دخالت هاشوک کمی کمتر بشه ، باهاشون هم خیلی جدی و خوشک رفتار می کردم که فکر نکنن که از پسشون بر نمی یام، ولی در این حال باید با سیایت رفتار کرد که کدورت هم پیش نیاد.گفتنش راحته ولی عمل کردنش خیلی سخته. موفق باشی :rose:
عزیزم اونا خواهر برادرن عادی کع باهم در تماس باشن زیاد سخت نگیر و ناراحت نباش چون معلوم تو خیلی زن خوبی هستی و به شوهرت احترام میزاری . بابت ایم کاچی خوشمزه هم ممنونم خیلی عالیه با این سایتت معلومه یه دست گل روی زمینی گلم!!! :heart: :heart: :heart:
سلام عزیزم واسه قضاوت زوده به نظر من اگه باهاشون از ته دل خوب باشی ومهربون و تو مشکل پیش نیاری اگه مساله ای هم پیش بیاد شوهرت حامی تو خواهد بود
نه عزیزم بعضیاشونم نمک میخورن نمکدون میشکنن
کلی لطف میکنی بهشون بعد جوابتو جوری میدن که …
رفتار باید همونی باشه که خود ادم دوسداره با اقوام وفامیلش داشته باشن…
پس هرچقدر احترام و درک و لطف و محبت به خانواده شوهر بیشتر باشه نتیجه اش و در خانواده خودت وفامیل خودت خواهی دید و لذت خواهی برد..
پس سخت نگیر که سخت نگیرن بت…
دقیقا
به نظر من هر کی ازدواج کرده در واقع خونواده طرفو هم قبول کرده همیشه به چشم خونواده خودش بایستی به اونورم نگاه کنه چن همدل و همراز شما هستن اگه خوب باشی اوناهم خوبن و در غیر اینصورت …. به نظر من با دید مثبت به همه چی نگا کردن بهترین ابزاره…. و احترام خودتو و همسرتو همیشه پیش اونا حفظ کن تا بهونه ای دست خونواده خودتو و اونا ندی مهم شوهرتو و تو و اونا حامیای شما موفق باشی…
عزیزم بسوز و بساز
مرسی عزیزم از راهنمایی خوبت
مي دونين اوايل ازدواج همه به خاطره فرهنگ هاي متفاوت و سبك گويش هاي متفاوت دچار اختلاف مي شن.
وچون حساسيت در اوايل خيلي زياده به خاطره اينكه عضو جديد به خوانواده وارد شده همه كسايي هستن كه بخوان موش بدونن.
به نظر صبر كني بهتره !اگه شوهر عاقلي داشته باشي كه منطقي فكر مي كنه بهش بگو ولي زياد پر رنگ نكن اگه ماجرايي بوده چون مردها در نهايت سمت خانوادشون رو مي گيرن.البته طوري كه خودت متوجه ميشي به چه ظرافتي اين كار رو مي كنن.سخته همه رو دوست داشتن و خوشمون اومدن ازشون.پس بي خيال شو خودت باش مثل همون وقتي كه شوهر نداشتي.
بهترین مزیت دور بودن ازشونه. از قدیم گفتن دوری و دوستی…
هرچی دورتر عزیزتر…
گاهی هم آدم مجبور میشه از دستشون فرار کنه بره یه کشور دیگه زندگی کنه!
اگه قبل از ازدواجت کلا ذهنیت بد نسبت به خانواده شوهر داشتی سعی کن این ذهنیتت رو از بین ببری.
اگه شوهرت همسر خوب ومهربانیه به این فکر کن که همسرت تربیت شده خانوده اش هست و حتما خانواده خوبی خوبی داشته که الان همسرت هم فرد خوبیه.
سعی کن بهشون محبت کنی.از ته قلب دوسشون داشته باشی.
وقتی محبت آدم از ته ته قلب باشه مطمئن باش به دل طرف مقابل هم میشینه.
خوش بین باش.
سعی کن تا اونجایی هم امکان داره مشکلاتت رو با خانواده همسرت به زندگی مشترکت وارد نکنی.
الان سه هفته هس که عروسی کرذم 6خواهر شوهر دارم خوب هستن ولی از این که زیاد با شوهرم در تماس هستن بدم میاد شوهرم خداروشکر خیلی خوبه
ولی خوبیش اینه که ازشون دورم
ببین عزیزم بالاخره اونا هم باهم خواهر و برادرن بهشون حق بده.
تازه تو که ازشون هم دوری.
زیاد خواهر شوهر دارم و خیلی زیاد با شوهرم در تماسن منم دوس ندارم