حدود 2 سال میشه که با هم آشنا شدیم . اما من به خاطر اینکه خواهرم زندگی موفقی نداشته و جدا شده و هم اینکه مدام از طرف مادرم سرزنش میشم که رابطه رو تمام کنم به خاطر اینکه هنوز نتونسته کار مناسبی پیدا کنه تحت فشارم .. و از بیان احساساتم واهمه دارم و دیدم به ازدواج واقعا بد شده و فکر میکنم که هر کسی که ازدواج میکنه بالاخره به یه پایان ناخوشایند میرسه.
تمام این افکار باعث شده که به رابطه احساسی حسی نداشته باشم اما طرف مقابلم میدونم که عاشقمه ولی من از خودم تردش میکنم و ازش بار ها خواستم که از زندگیم بره بیرون ولی به هیچ عنوان اینکارو نمیکنه..گاهی وقتا به خاطر بی توجه بودنم نسبت بهش بهم شک میکنه که شاید دوسش ندارم یا فکرم جای دیگست و این خودش من رو بیشتر عصبی میکنه.. دوس دارم رابطمون بهتر شه و حسم رو بهش بگم ولی واهمه دارم لطفا راهنماییم کنید.