من الآن یه نوجوان هستم.یه مشکل اساسی دارم که سه ماهه که داره اذیتم می کنه.من هر روز(بیشتر شب ها)فکر های عجیب و غریب می کنم.از زمین و زمان می ترسم.دیگه نمی تونم از مادر و پدرم دور بشم.می ترسم وقتی من پیششون نیستم،یه اتفاقی براشون بیفته.نمی دونم،فکر می کنم اگه یه وقت اون ها پیش هم تنها هستن،یه دفعه ای یه نفر بهشون حمله کنه یا یه دفعه ای یه بمب اون جا منفجر بشه و من اون ها رو دور از جون،از دست بدم.یک ترس دیگه هم که دارم،اینه که صبح بیدار بشم ببینم تو یه ساختمون دیگه هستم یا از یه جای ترسناک سر در آوردم.یا یه روز بیدار بشم ببینم که فراموشی گرفتم.قبلا خیلی دوست داشتم از خونه بزنم بیرون و تنهایی برم خونه فامیل و آشنا ها.ولی الآن دیگه نمی تونم چون دیگه می ترسم بدون پدر و مادرم جایی برم.دیگه از بس که ترسیدم،نتونستم از تابستونم استفاده کنم.اصلا ازش لذت نبردم.دقیقا هم از وقتی مدرسه ها تعتیل شده این جوری شدم.با خودم می گم یه کوچولو تعطیلی داشتم،اونم سر این چیزا حروم شد.خیلی ترس های دیجه هم دارم.مامانم هم میگه تو نیازی به مشاور نداری اگه خودت واقعا احساس می کنی احتیاج داری می برمت.ولی من خودم هم به نظرم بهتره نرم.راستیتش معلمون هم خیلی آدم خوبی نبود.خیلی اذیت کرد.من خودم آدم مؤمنی هستم.هر شب قرآن می خونم.ولی فقط چند تا از ترس هام از بین رفته.حالا من دارم از شما کمک مث خوام که چیکار کنم چون دیگه نمی تونم راحت زندگی کنم.دیگه واقعا خسته شدم.خواهش می کنم زود تر جواب سوال منو بدید چون دلم می خوادزود تر از این وضعیت راحت بشم.